ترجمه مقاله

خنور

لغت‌نامه دهخدا

خنور. [ خ َ / خ ُ ] (اِ) کاسه . کوزه . (ناظم الاطباء) :
همه جام باده سراسر بلور
طبقهای زرین و زرین خنور.

فردوسی .


اندر اقبال آبگینه خنور
بستاند عذر توبه بلور.

عنصری .


ز دولا کرد آب اندر خنوری
که شوید جامه را هر بخت کوری .

شهابی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


بضرورت خنوری می بایست که آب بتفاریق در وی جمع شود تا بیکبار به اختیار مردم دفع شود و آن خنور مثانه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
لعل و یاقوت است بهر وام او
در خنوری و نوشته نام او.

مولوی .


فعم ؛ پر کردن خنور را. افعام ؛ پر کردن خنور و مانند آن را. متوضر؛خنور چرکین . (منتهی الارب ). || کوزه ٔ گلی که در آن پول نگاه دارند. || ظروف و اوانی و سایر آلات و ضروریات و لوازم خانه و اثاث البیت . (ناظم الاطباء). مطلق ظرف است ؛ یعنی چیزی که چیز دیگر در آن جای گیرد اعم از سفالینه و فلزینه و نسج و جز آن . وعاء. ظرف . آوند. اناء. (یادداشت بخط مؤلف ) :
از تو دارم هرچه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور.

رودکی .


هرچه بودم بخانه خم و کنور
و آنچه از گونه گون قماش و خنور.

طیان .


این کالبد خنور بوده ست شصت سال
بنمای تا چه حاصل کردی در این خنور.

ناصرخسرو.


لیکن مهم در دنیا شش چیز است : خوردنی . پوشیدنی . مسکن . خنورخانه . زن . مال و جاه . (کیمیای سعادت ).
از آن دشمن و دوست نارم بخانه
که خالی است از خشک و از تر خنورم .

سنائی .


نیابی جوخنوری را که دوران سوخت بنگاهش
نبینی نان تنوری را که طوفان کرد ویرانش .

خاقانی .


|| دو بسته ای که روی اسب گذارند و میان آنها سوار بنشیند. (ناظم الاطباء). || کشت کاری . برزیگری . (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله