خنگسار
لغتنامه دهخدا
خنگسار. [ خ ِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که تمام موی سر او سفید شده باشد و معنی ترکیبی این لغت سفیدسر است ، چه خنگ بمعنی سفید و سار بمعنی سر باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خنگسارم .
چند بگشت این زمانه بر سر من
گرد جهان کرد خنگسار مرا.
|| (اِ مرکب ) شوره که از آن باروت سازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خنگسارم .
ناصرخسرو.
چند بگشت این زمانه بر سر من
گرد جهان کرد خنگسار مرا.
ناصرخسرو.
|| (اِ مرکب ) شوره که از آن باروت سازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).