ترجمه مقاله

خواباندن

لغت‌نامه دهخدا

خواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد :
جوان را برآن جامه ٔ زرنگار
بخواباند و آمد بر شهریار.

فردوسی .


|| نقش زمین کردن . از حال ایستاده به حال خوابیده درآوردن . هیئت و شکل خوابنده بچیزی دادن .این مصدر بیشتر برای چارپایان نظیر شتر و امثال آن بکار می رود آن هم وقتی که آنها از حالت ایستاده بحالت خوابیده درمی آیند :
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل .
|| زدن . نواختن . چون : سیلی بگوش دیگری خواباند. (یادداشت بخط مؤلف ). || قرار دادن . چون : خیار را در آب نمک خواباند. پیاز را در سرکه خواباندن .
- خواباندن مرغ ؛ بر تخم نشاندن و قرار دادن تخم زیر آن تا جوجه بیرون آید.
|| از جریان بازداشتن . چون : سرمایه ٔ خود را خواباند، بمعنی از جریان ثروت بیرون کردن است . (یادداشت مؤلف ). || از کار انداختن . چون ماشین را خواباند، ساعت را خواباند. (یادداشت بخط مؤلف ). || خراب کردن چون : سیل قناتها را خواباند. (یادداشت بخط مؤلف ). || دراز کردن روی زمین یا زیرزمین . چون : باغبان شاخه ٔ گل را در زمین خواباند . || آرام کردن . چون : فلانی فتنه را خواباند؛ یعنی فتنه را آرام کرد. || مدتی در محل یا جایی نهادن . چون فلانی گوشت را خواباند؛ یعنی آن را قطعه قطعه کرد و چند شبانروز در محلی نهاد تا تُرد و زودپز شود. (یادداشت بخط مؤلف ). || واگذاردن . چون : صیاد شکار را خواباند؛ یعنی صیادشکار را دنبال کرد تا آن در سوراخی یا بن سنگی نهان شود و سپس او را گذارده و جای او نشان کرده و صید دیگر که میگریخت پرداخت . || مراقبت کردن . چون : فلانی چشم خواباند تا فرصت بدست آورد؛ یعنی مراقب فرصت مناسب شد. فلانی گوش خواباند؛ یعنی منتظر فرصت شد.
ترجمه مقاله