ترجمه مقاله

خوابه

لغت‌نامه دهخدا

خوابه . [ خوا / خا ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب بخواب وهمیشه به صورت ترکیب استعمال شود. (ناظم الاطباء).
- همخوابه ؛ هم فراش . هم بستر. هم مضجع :
خسرو آن است که در صحبت او شیرین است
در بهشت است که همخوابه ٔ حورالعین است .

سعدی (بدایع).


- || همسر. زوجه :
چو بیرون رود جوهر جان ز تن
گریزی ز همخوابه ٔ خویشتن .

نظامی .


کراخانه آباد و همخوابه دوست
خدا را برحمت نظر سوی اوست .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله