خواب گذاردن
لغتنامه دهخدا
خواب گذاردن . [ خوا /خا گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حکایت خواب خود کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خواب گزاردن شود :
ای فرخی این قصه و این حال چه چیز است
پیش ملک شرق همی خواب گذاری .
|| تعبیر خواب کردن . (یادداشت مؤلف ) (از دهار). رجوع به خواب گزار شود.
ای فرخی این قصه و این حال چه چیز است
پیش ملک شرق همی خواب گذاری .
فرخی .
|| تعبیر خواب کردن . (یادداشت مؤلف ) (از دهار). رجوع به خواب گزار شود.