ترجمه مقاله

خواربار

لغت‌نامه دهخدا

خواربار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوراک . طعام . (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامه ٔ منیری ). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ): نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار بیرون کردند از بیم قحط و حرب اندرگرفتند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). مدت سه سال راه طعام و خواربار ببست . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 85). || خوراک اندک که قوت لایموت است . (برهان قاطع). || توشه ای که برای قوت عیال از جایی آرند. || غله . (ناظم الاطباء) :
دهمتان ازین بیشتر خواربار
گل سرختان بشکفانم ز خار.

فردوسی .


خبر یافتیم از تو ای شهریار
که داری بمصر اندرون خواربار.

فردوسی .


یک صاع دزدید و در خواربار
نهان کرد چون مهره در مغز مار.

فردوسی .


جهانیان همه انبار خواربار کنند
ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار.

عنصری .


گر او را نیارید با خویشتن
نباشد دگر آبتان نزد من
یکی دانه تان ندهم از خواربار
کنمتان برون از در مصر خوار.

شمسی (یوسف و زلیخا).


من خود عزیز بار نیم خواربارگیر
آخر نه گاو به بوداز خواربار دور.

صدرالشریعه برهان اسلام .


- اداره ٔ خواربار ؛ دایره ای بوده است از دوایر شهرداری که بکار خوراک و مواد غذائی مردمان رسیدگی می کرده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خواربارآور ؛ میّار. مائر. (منتهی الارب ).
- خواربار آوردن ؛ استمیار. (تاج المصادر بیهقی ). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش . امارة. (منتهی الارب ).
- خواربارفروشی ؛ مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد.
- وزارت خواربار ؛ در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسأله ٔ مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطه ٔ تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه ٔ بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت .
ترجمه مقاله