خوبکاری
لغتنامه دهخدا
خوبکاری . (حامص مرکب ) نکورفتاری . نیکوکاری . نیک کرداری :
همه جامه ٔ رزم بیرون کنید
همه خوبکاری بافزون کنید.
همه خوبکاری ز یزدان شناس
وز او دار تا زنده باشی سپاس .
به از خوبکاری بگیتی چه چیز
که اندررسم هم بدان چیز نیز.
همه جامه ٔ رزم بیرون کنید
همه خوبکاری بافزون کنید.
فردوسی .
همه خوبکاری ز یزدان شناس
وز او دار تا زنده باشی سپاس .
فردوسی .
به از خوبکاری بگیتی چه چیز
که اندررسم هم بدان چیز نیز.
اسدی (گرشاسبنامه ).