خوب فرجام
لغتنامه دهخدا
خوب فرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش انتهاء. عاقبت بخیر. خوش عاقبت :
برش تنگدستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت .
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام .
برش تنگدستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت .
سعدی (بوستان ).
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام .
سعدی (گلستان ).