ترجمه مقاله

خوب کرداری

لغت‌نامه دهخدا

خوب کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) خوش کرداری . نیکورفتاری . نکوکاری :
خوب کرداری زبهرزنده نامی کرده اند
زنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام .

سوزنی .


خدای یوسف صدّیق را عزیز نکرد
بخوبرویی لیکن بخوب کرداری .

سعدی .


گرت باری گذر باشد نظر بر جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداری .

سعدی .


ترجمه مقاله