ترجمه مقاله

خوشنودی

لغت‌نامه دهخدا

خوشنودی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص ) مقابل خشم . مقابل غضب . (یادداشت مؤلف ). رضا. خوشحالی . رضایت . خرمی . فرح . شادمانی . (ناظم الاطباء) :
جهانی به آیین بیاراستند
چو خوشنودی پهلوان خواستند.

فردوسی .


زینهمه بهتر مر ایشان را همی حاصل شود
چیست آن خوشنودی شاه و رضای کردگار.

فرخی .


نامه ها رفت به اسکدار بجمله ٔ ولایت ... تاوی را استقبال کنند بسزا و سخت نیکو بدارند چنانکه به خوشنودی رود. (تاریخ بیهقی ). سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خوشنودی نمود. (تاریخ بیهقی ).
بهر خوشنودی حق پیش آر دست
کان بمقدار کراهت آمده ست .

مولوی .


ترجمه مقاله