ترجمه مقاله

خوشیده

لغت‌نامه دهخدا

خوشیده . [ دَ / دِ] (ن مف / نف ) خشک شده . خشکیده . (برهان قاطع) : او مردی پیر است پایها خوشیده می گوید خوابی دیده ام می خواهم تا بگویم . (راحةالصدور راوندی ). دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چون کودکان بر زمین خیزیدی . (راحةالصدور راوندی ). و چشمه ها را خوشیده می کردند و کشت از پی آن نقصان ... (تاریخ قم ). || پژمریده . (یادداشت مؤلف ) :
درخت بدنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است .

نظامی .


شکوفه گاه شکفته ست و گاه خوشیده
درخت گاه برهنه ست و گاه پوشیده .

سعدی .


- خوشیده لب ؛پژمرده لب . ذبلاء. اذبل .
ترجمه مقاله