ترجمه مقاله

خوش نظر

لغت‌نامه دهخدا

خوش نظر. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ظَ ] (اِ مرکب ) لاله ٔخطایی . ریحان تاتاری . رستنی که هر یک از برگ آن بچند رنگ میشود و عصاره ٔ آن بر گوش چکانند کرم گوش را بکشد. مجنج . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
چه خوری خون چو لاله ٔ دل سوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.

خواجوی کرمانی .


بازگشا نرگس مازاغ را
آب ببر خوش نظر باغ را.

خواجوی کرمانی (از آنندراج ).


دل مائل حسن خوش نظر نیست
آن خوش نظر است یا کمر نیست .

فاتحةالقلوب (از شرفنامه ٔ منیری ).


بی باده روی خوب تو ای خوش نظر مباد
در باغ اگر نظر بسوی خوش نظر کنم .

(شرفنامه ٔ منیری ).


ز خورشید خیری دل شب سحر
نظرها خوش از دیدن خوش نظر.

ظهوری (از آنندراج ).


|| (ص مرکب ) الفت گیرنده . (برهان قاطع) (آنندراج ).
ترجمه مقاله