خوش باش
لغتنامه دهخدا
خوش باش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) خوشباشنده . || خوش آمد که تملق باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || خوش آمدگو :
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش .
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش .
حافظ.