ترجمه مقاله

خوه

لغت‌نامه دهخدا

خوه . [خوَه ْ / خُه ْ ] (فعل ) مخفف خواه . (یادداشت مؤلف ). خوهد. خواهد. خوهی . خواهی . خوهم . خواهم :
پشت او خوه سیاه خواه سپید.

سنائی .


خط بمن انداخت و گفت خوه برو خوه نی
کشت چراغ امید من بیکی پف .

سوزنی .


نی نی هوس است این همه اندر سر چاکر
اینک دل و جانم تو خوهی ساز و خوهی سوز.

سوزنی .


خوه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.

سوزنی .


گرمی بخوهی کشت چه امروز و چه فردا
ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز.

سوزنی .


گفتم نخوهم که گفت خواهم
اندر ره او هزار ره شعر.

سوزنی .


شد معلق دلم بخدمت او
میخوهم تا شود معلق تر.

سوزنی .


ترجمه مقاله