ترجمه مقاله

خوکرده

لغت‌نامه دهخدا

خوکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عادت کرده . (آنندراج ). خوگیر. معتاد. (یادداشت بخط مؤلف ) : و با او ملازمتر و اندر او اثر کننده تر و تن او... و به آن خوکرده تر از هوا نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن پرورده ٔ نبوت و آن خو کرده ٔ فتوت ... آن سبق برده بصاحب صدری صدر سنت حسن بصری . (تذکرة الاولیاء عطار). احمد گفت چنین است که تو می گویی اما میترسم که اگر او را ببینم خوکرده ٔ لطف او شوم بعداز آن طاقت فراق او ندارم . (تذکرة الاولیاء عطار).
سخت است پس از جاه تحکم بردن
خوکرده بناز جور مردم بردن .

سعدی .


ترجمه مقاله