خیرباد
لغتنامه دهخدا
خیرباد. [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
بیا که سازمش اسباب گریه ٔ شادی
ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم .
ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم
تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم .
به امید سلامی رفت روز عمر در کویش
شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این .
بیا که سازمش اسباب گریه ٔ شادی
ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم .
وقوعی تبریزی (از آنندراج ).
ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم
تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم .
صائب .
به امید سلامی رفت روز عمر در کویش
شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این .
خسرو (از آنندراج ).