ترجمه مقاله

خیره گشتن

لغت‌نامه دهخدا

خیره گشتن . [ رَ / رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متعجب شدن . تعجب کردن . بشگفت آمدن . بحیرت آمدن از فرط تعجب . حیران شدن از نهایت شگفتی :
بینداخت با هول بر بیست گام
کز آن خیره گشتند خلقی تمام .

فردوسی .


سپه دید پرموده چندانکه دشت
بدیدار ایشان همه خیره گشت .

فردوسی .


برآویخت با شاه مازندران
همی لشکرش خیره گشت اندر آن .

فردوسی .


آن سنگ بیرون آورد و دعا کرد هیچ باران نیامد و خیره گشت . (مجمل التواریخ والقصص ).
موشکافان صحابه جمله شان
خیره گشتندی در آن وعظ و بیان .

مولوی .


- خیره گشتن چشم ؛ خیره شدن چشم :
دو چشم تو اندر سرای سپنج
چنین خیره گشت از پی تاج و گنج .

فردوسی .


رجوع به ترکیب خیره شدن چشم شود.
- خیره گشتن سر ؛ مبهوت شدن . گیج شدن :
زمانه بشمشیر او تیره گشت
سر نامداران همه خیره گشت .

فردوسی .


مرا خیره گشتی سر از فر شاه
وز آن ژنده پیلان و چندین سپاه .

فردوسی .


|| تاریک شدن . تیره گشتن .
- خیره گشتن دل ؛ دل تنگ شدن . آزرده شدن :
چو بشنید خسرو دلش خیره گشت
ز گفتار ایشان رخش تیره گشت .

فردوسی .


|| پیدا شدن حالتی پس از نشئه ای در چشم :
خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از تف نبیذ
خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار.

فرخی .


ترجمه مقاله