ترجمه مقاله

خیزبگیر

لغت‌نامه دهخدا

خیزبگیر. [ ب ِ ](اِ مرکب ) نوعی از بازی باشد و آن چنان است که جمعی بطریق دایره بر سر پا می نشینند و شخصی بر دور همین دایره از دنبال دیگری می دود و اگر همان لحظه او را گرفت بر گردن او سوار میشود و بر دور دایره می گرداند و اگر پاره ای دوید و نتوانست بگیرد یا نزدیک بگرفتن رسید آن شخص که می گریزد یکی را از مردم همان دایره میگوید که «برخیز و بگیر» و خود بجای او می نشیند و آن شخص از دنبال دونده ٔ اول می دود و او می گریزد و همچنین آن مقدار که خواهند و آنرا خیزگیر بحذف بای ابجد هم گویند. (از برهان قاطع). || خرسک بازی . (انجمن آرای ناصری ). دول گردش . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی ). یکی از اقسام بازی است و آن چنان باشد که خطی بکشند و یکی در میان آن خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را جنباند بهر کدام که پای او بخورد او را بجای خود ببرد و این بازی را خرسک گویند و بعربی حجوره گویند و خیزگیر بحذف باء نیز آمده و در فرهنگ ها خیزه گیر نیز آمده است باضافه ٔ هاء.
ترجمه مقاله