ترجمه مقاله

خیم

لغت‌نامه دهخدا

خیم . (اِ) خوی . طبیعت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خوی بد. (ناظم الاطباء).
- دژخیم ؛ بدخوی . کنایه از میرغضب :
به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست
گر از رازم آگه شود بیم نیست .

اسدی .


|| جوالی از ریسمان پنبه ای . (ناظم الاطباء). جوالی از پنبه ٔ کهن بافته . (فرهنگ اسدی ) :
سبوی و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان .

طیان (از فرهنگ اسدی ).


|| دیوانه . مجنون . (لغت نامه ٔ اسدی ) (ناظم الاطباء) :
ببیند غم و درد و دیوانه خیم
نه زاومید شاد و نه زاندوه بیم .
|| رندش شکنبه و رودگانی . (فرهنگ اسدی ). رندش ازروده و شکنبه یعنی آنچه از روده و شکنبه بتراشند. (ناظم الاطباء) :
بگربه آه و به غلبه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن .

کسائی .


|| چرکی که در گوشه ٔ چشم بهمرسد. (ناظم الاطباء). قی . پیخ . کیخ . رمص . (یادداشت مؤلف ) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم .

شهید.


|| استفراغ . قی . || لعابی که از بینی و دهان آدمی برآید. || جراحت . (ناظم الاطباء). ریم . ریش . (یادداشت مؤلف ) :
بسی خیمها کرده بود او درست
مر آن خیمهای ورا چاره جست .

عنصری .


زمین است آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان
ز زخمش همه خستگانیم زار
نهان خیم و خون لیک دردآشکار.

اسدی .


ترجمه مقاله