ترجمه مقاله

داخل

لغت‌نامه دهخدا

داخل . [ خ ِ ] (ع ص ) درآینده . که درآید. که بدرون در شود. اندرون درآینده . درشونده . ج ، داخلون . (مهذب الاسماء). || درآمده . وارد. درشده . نفوذ کرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) درون . اندرون . تو. باطن ، مقابل برون و خارج :
سرزده داخل مشو میکده حمام نیست .
- داخل اذن ؛ صماخ .
- داخل البلد ؛ اندرون شهر. (مهذب الاسماء).
- داخل الحُب ّ ؛ صفای درون خم . (منتهی الارب ).
- داخل السّر ؛ محرم و معتمد و همراز و دمساز. (ناظم الاطباء).
- داخل النسب ؛ مقابل خارج النسب ، دخیل . رجوع به دخیل و خارج النسب شود.
- داخل جمع و خرج نیست ؛ کنایه از آن است که اعتباری ندارد و در شمار عزیزان نیست :
مدعی بی حساب میگوید
داخل هیچ جمع و خرجی نیست .

تأثیر (ازآنندراج ).


و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 69 شود.
- داخل لیل و نهار ؛ سری میان سرها. با اعتبار.
|| درونی . || نزد علماء رمل شکلی است از اشکال رمل و شرح آن ضمن معنی لفظ شکل بیان شود ان شأاﷲ تعالی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || به اعتبار کونه جزء یسمی رکناً و به اعتبار بحیث ینتهی الیه التحلیل یسمی اسطقساً و به اعتبار کونه قابلا للصورة المعینة یسمی مادةو هیولی و به اعتبارالمرکب مأخوذاً منه یسمی اصلا وبه اعتبار کونه محلا للصورة المعینة بالفعل یسمی موضوعاً. (تعریفات ).
ترجمه مقاله