ترجمه مقاله

داد گستردن

لغت‌نامه دهخدا

داد گستردن .[ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) عدل کردن . عدالت ورزیدن . بعدل کوشیدن . دفع ظلم ظالم از مظلوم کردن :
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاری بگسترد داد.

ابوشکور.


مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی بمزکت آدینه اندر آمدی و بر نمد بنشستی و علما و فقها را پیش خویش بنشاندی و داوری خود کردی و بقضا خود نگرستی و داد بدادی و آن سال از خراسان خراج بیفکند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ترجمه مقاله