داغ بدل نهادن
لغتنامه دهخدا
داغ بدل نهادن . [ ب ِ دِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تحمل رنج کردن . || کنایه از صبر و شکیبائی است مال تلف شده را. (از لغت محلی شوشتر). || گرفتن معشوق دیگری . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- داغ بدل نهادن کسی را ؛ در حسرت و آرزوی چیزی نهادن او را.
- داغ کسی را بدل کسی نهادن ؛ عزیزی ازو کشتن : داغ پسرت را به دلت می نهم ؛ او را میکشم .
- داغ بدل نهادن کسی را ؛ در حسرت و آرزوی چیزی نهادن او را.
- داغ کسی را بدل کسی نهادن ؛ عزیزی ازو کشتن : داغ پسرت را به دلت می نهم ؛ او را میکشم .