ترجمه مقاله

دامغة

لغت‌نامه دهخدا

دامغة. [ م ِ غ َ ] (ع اِ) آن شکستگی سرکه جراحت بدماغ رسد. (ذخیره خوارزمشاهی ). جراحت که بمغز سر رسد. (مهذب الاسماء). تفرق اتصالی که بدماغ رسد. شکستگی سر چنانکه بدماغ رسد. و هی آخرة الشجاج وشجاج که احکام شرعی بوی متعلق است ده نوع است : قاشره و آنرا خارصة نیز گویند آنگاه باضعة، پس دامیة، پس متلاحمة و پس سمحاق ، پس موضحة، پس هاشمة، پس منقلة، پس امة، پس دامغة. و زاد ابوعبید دامعة بالمهملة بعدالدامیة او قبلها. (منتهی الارب ). || چیزی است چون شکوفه سخت که از میان درخت خرما بیرون آید که اگر آنرا بگذارند نخل را بخشکاند. شکوفه مانندی است دراز بسیار سخت که از خرمابن بیرون آید و اگر آن را بگذارند و ترک دهند خرمابن را خشک کند و تباه گرداند. (منتهی الارب ). || آهن پالان شتر. (مهذب الاسماء). آهنی است که بر دنباله ٔ پالان نصب کنند. (منتهی الارب ). || چوبیکه در میان دو ستون در پهنا نهند تا مشک را بدان آویزند. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله