ترجمه مقاله

دامغول

لغت‌نامه دهخدا

دامغول . (اِ) گرهی که در گلو و اعضای مردم افتد و درد نکند. گره های کوچک و بزرگ که بر تن مردم افتد و درد ندارد. دانه ها و گره ها باشد مانند گردکان که از اعضاء و گلوی مردم برمی آید و درد نمیکند و آنرا سلعه میگویند. (برهان ). خوک . سلعه . خوکک . چخج . (زمخشری ). جخش . جخج . غده . || غول . غول بیابانی و او نوعی از جن است . (برهان ). رجوع به غول شود.
ترجمه مقاله