دامغ
لغتنامه دهخدا
دامغ. [ م ِ ] (ع ص ) سرشکننده . (آنندراج ) (غیاث ). || تباه کننده . (دهار). هلاک کننده :
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال بدامغان ببینم .
قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته
دامغ اشرار و گرد از دامغان انگیخته .
|| خوارکننده . (دهار).
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال بدامغان ببینم .
خاقانی .
قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته
دامغ اشرار و گرد از دامغان انگیخته .
خاقانی .
|| خوارکننده . (دهار).