ترجمه مقاله

دانک

لغت‌نامه دهخدا

دانک . [ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر دانه است مرکب از دانه و کاف تصغیر. || دانه باشد. (اوبهی ). مطلق دانه را گویند اعم از گندم و جو و ماش و عدس و غیره . (برهان ). دان . دانه . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حب . حبه :
ازین تاختن گوز و ریدن براه
نه دانک نه عز و نه نام و نه گاه .

طیان .


بسا کس که یک دانک ندهد بتیغ
چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.

اسدی .


اندر همه سیستان از هیچکس یک من کاه نستدند و هیچکس را بیک دانک زیان نکردند. (تاریخ سیستان ).
شهر را غربال کردم در طلب
دانک پالوده بر پیدا نشد.

ظهوری .


و رجوع به دانه و نیز رجوع به دان شود. || در ترکیب کاردانک کلمه مرکب است از کاردان ، نعت فاعلی مرکب مرخم ، یعنی کارداننده و کاف .
ترجمه مقاله