ترجمه مقاله

دبنگ

لغت‌نامه دهخدا

دبنگ . [ دَ ب َ ] (ص ) در تداول عامه ، سخت احمق . بی مغز. دشنام گونه ای است مر احمق را. نادان . ابله . گول . مرد ابله و بداندام . (آنندراج ). مردم مجدر و بدشکل و تنبل . (ناظم الاطباء). تبنگ . کودک قوی البدن و صحیح الاعضاء. (شعوری ) :
تا رشته به دست این دبنگ است
این قافله تا به حشر لنگ است .
پرورد روزگار دون پرور
هر کجا مردکی دبنگ بود.

ابولفرد نصیرای (از آنندراج ).


ترجمه مقاله