ترجمه مقاله

دبیربد

لغت‌نامه دهخدا

دبیربد. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس دبیران . منشی باشی . منشی الممالک . رئیس دیوان رسالت . رئیس کتاب . رئیس دارالانشاء. رئیس منشیان . بگفته ٔ کریستن سن رئیس طبقه ٔ نویسندگان و دبیران بروزگار ساسانیان ایران دبیربد یا دبیران مهشت نامیده میشدو در زمره ٔ مقربان پادشاه بروزگار ساسانیان گاه نام او ذکر شده است و گاه شاه او را به مأموریتهای سیاسی نیز می فرستاده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 119 و 155). مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف آرد: از مراتب و طبقات فرس پنج مرتبه مهمتر بوده است و آنان واسطه بوده اند میان پادشاه و رعیت : اول موبدان موبد؛ قاضی القضاة. دوم وزیر؛ (بزرگفرمذار). سوم اسپهبد؛ امیرالامراء. چهارم دبیربد؛ رئیس کتاب . پنجم هوتخشه بد؛، رئیس صاحبان صنایع دستی و کشاورزان و سوداگران . (التنبیه و الاشراف از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1669). جاحظ در کتاب التاج گوید: چون اندوه حوادث مهم و شغل دل شاه را فرومی گرفت از خوان رنگینی بسفره ٔ مختصر اکتفا می کرد و سه تن را با خود بخوان می نشاند: موبدان موبد، دبیربد و اسواران سالار. (کتاب التاج ص 173). خوارزمی دبیران دولتی را در عهد ساسانیان چنین می شمارد: داد دبیر (دبیر عدلیه )، شهرآمار دبیر (دبیر عواید دولت شاهنشاهی )، کذگ آمار دبیر (دبیر عایدات دربار سلطنتی )، گنج آمار دبیر (دبیر خزانه )، آخورآمار دبیر (دبیر اصطبل شاهی ). آتش آمار دبیر (دبیر عایدات آتشکده ها)؛ روانگان دبیر (دبیر امور خیریه ). و نیز یکنفر دبیر امور عرب هم در دربار شاهنشاهی ایران بود که سمت مترجمی هم داشت و مزد و حقوق او را اعراب حیره به جنس می پرداختند. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 155).
ترجمه مقاله