ترجمه مقاله

دبیری

لغت‌نامه دهخدا

دبیری . [ دَ ] (حامص ) دبیر بودن . منشی بودن . عمل دبیر و منشی . کاتبی . نویسندگی . سوادخوانی . سواد. خط داشتن . هنر کتابت و قرائت :
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن .

فردوسی .


رخش از نامه خواندن شد زریری
که میدانست کم مایه دبیری .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


سه موبد بیاورد فرهنگجوی
که اندرهنرشان بود آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش .

فردوسی .


حسنک حشمت گرفته است ، شمار و دبیری نداند. (تاریخ بیهقی ). دبیری و شمار معاملات نیکو داند [احمد عبدالصمد] و مردی هوشیار است . (تاریخ بیهقی ).
نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.

ناصرخسرو.


دبیری یکی خرد فرزند بود
نشد جز به الفاظ من سیرشیر.

ناصرخسرو.


آن دبیری رساندت به نعیم
این دبیری رهاندت ز سعیر.

ناصرخسرو.


زین دبیری مباش غافل هیچ
پند پیرانه از پدر بپذیر.

ناصرخسرو.


طهمورث دیوان را در اطاعت آورد... و مردمان را دبیری آموخت . (نوروزنامه ). نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود و مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود و چون یک نیمه از مردم . (نوروزنامه ). دبیری آن است که مردم را از پایه ٔ دون بپایه ٔ بلند رساند تا بعالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. (نوروزنامه ). و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 93).
واسباب دبیریی که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید.

نظامی .


|| منشی گری . کتابت . شغل دبیر. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 صص 153 / 155 و چهار مقاله ٔ عروضی باب دوم در مقالت دبیری شود :
نام نیکو وجمال و شرف و علم و ادب
با دبیری بتو کردند دبیران تسلیم .

فرخی .


کمترین فضل دبیریست مراو را هر چند
بسر خامه کند موی ز بالا به دونیم .

فرخی .


ودر آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت [مظفر] مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده . (تاریخ بیهقی ). بونصر پسر ابوالقاسم علی نوکی از دیوان با وی به دبیری رفت . (تاریخ بیهقی ). و بومحمد قاینی را که از دبیران او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه بوالقاسم کثیر می کرد بفرمان سلطان محمد بخواند. (تاریخ بیهقی ). امام روزگار بود در دبیری . (تاریخ بیهقی ). ایشان ... دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگرست و مرد آنگاه آگاه شودکه نبشتن گیرد. (تاریخ بیهقی ). تلک از خواص معتمدان خواجه شد ویرا دبیری و مترجمی کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). بومحمد غازی درغاری مردی سخت فاضل و نیکوادب و نیکوشعر ولیکن در دبیری پیاده . (تاریخ بیهقی ). بونصر گفت زندگانی خداوند دراز باد عبداﷲ را امیرمحمد فرمود تا بدیوان آوردم حرمت جدش را و وی برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی ).
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن
که پایگاه ترا بر فلک گذارم سر.

خاقانی .


دبیری را تویی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آیین تو زرقست .

خاقانی .


|| شغل دبیر. معلم دبیرستان . || (اِ) قسمی خربزه . || قسمی دیبا و حریر (شاید مصحف دبیقی باشد). || خط. نوشته . (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 102).
- دین دبیری ؛ خط اوستایی . خط کتابت احکام دین زرتشت .
ترجمه مقاله