ترجمه مقاله

دخت

لغت‌نامه دهخدا

دخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب ) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد ز اوی
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش .

رودکی .


سر بانوان دخت کورنگ شاه
درین باغ بنشسته مانند ماه .

فردوسی .


مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار هم جفت شاه .

فردوسی .


چو دیدند پیران رخ دخت شاه
درخشان ازو خانه و تاج و گاه .

فردوسی .


بدان پهلوان داد آن دخت خویش
برآنسان که بوده ست آیین و کیش .

فردوسی .


هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی .

منوچهری .


مگر دخت مرا با من سپاری
وگرنه خون کنم دریا بزاری .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش .

ناصرخسرو.


عیسی آنک پیش کعبه بسته چون احرامیان
چادری کان دستریس دخت عمران آمده .

خاقانی .


ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن کمین گریخت .

خاقانی .


چنان در کیش عیسی شد بدو شاد
که دخت خویش مریم را بدو داد.

نظامی .


پری دختی پری بگذار ماهی
بزیر مقنعه صاحب کلاهی .

نظامی .


گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت .

سعدی (بوستان ).


این کلمه بعنوان مزید مؤخر به اسامی خاص پیوندد چون : آذرمی دخت . پوران دخت . توران دخت . سیمین دخت . شهین دخت . مادردخت . به دخت . بیدخت ؛ ستاره ٔ زهره . علت آنکه این ستاره را بیدخت یا بذخت نامیده اند اینست که واژه بقول شفتلویتز دانشمند آلمانی از بغدخت مشتق شده یعنی دختر بغ (دختر خدا) و بیدخت ناهید، یعنی ناهید دختر بغ. این نام پارسی است چه جزء اول آن همان «بغه » اوستا و «بگا» پارسی باستان و بغ پارسی است و جزء دوم از ریشه دوگذر یا دوگدر اوستا و دوهیترو دخت پهلوی که امروز نیز در پارسی دخت و دختر و درلهجه گیلکی «دِتِر» گفته میشود. (مزدیسنا ص 330). || زدن جانوران را به تیر و کمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اما ظاهراً با عنایت به معنی دوختن و شاید مخفف آن «دختن » این معنی را متذکر شده است . رجوع به دوختن شود. || چسبانیدن تخته های در و امثال آن بیکدیگر با میخ . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || دوشیدن گاو و گاومیش و گوسفند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوختن در معنی دوشیدن شود.
ترجمه مقاله