ترجمه مقاله

دخش

لغت‌نامه دهخدا

دخش . [ دَ ] (اِ) ابتدا کردن کار باشد. گویند دخش بتو است ؛ یعنی نخستین معامله با تست . (فرهنگ اسدی ). آغاز و ابتدا بود. (جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). آغاز کار. (شرفنامه ٔ منیری ). ابتدا و آغاز کار و معامله با کسی باشد. (برهان ). ابتدا کردن بود. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سفته . دشت : دخش کردن ؛ دشت کردن . (یادداشت مؤلف ). آغاز کار و معامله با کسی . (فرهنگ فارسی ) :
من عاملم و تو معاملی
وین کار مرا با تو بود دخش .

فرالاوی .


تو عاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم بتو است ارجو کم نیک بود فال .

فرالاوی .


|| (ص ) تیره و تاریک . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا):
بپوش و بنوش و بناز و ببخش
مکن روز با تاج و با تخت دخش .

فردوسی (از جهانگیری ).


بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز دخش .

فردوسی (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله