ترجمه مقاله

دخ

لغت‌نامه دهخدا

دخ . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر است . (جهانگیری ) (برهان ). به معنی دخت است که مخفف دختر باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
در چمن دلبری سروقدی ماهرخ
چون تو ندیده ست کس هیچ پریچهره دخ .

شهاب الدین عبداﷲ (از جهانگیری ).


|| گیاهی باشد که از میان آب بروید و از آن حصیر ببافند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). گیا لوخ که از آن حصیر بافند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که آنرابسان فرش در مسجدها و جز آن گسترانند. پرده نیز برای دفع مگس از آن کنند. دوخ . بَردِی . کبابی . زیخ . رخ .لخ . پیزر. حفا. اسل . لمض . غریف . کبانی . زیغ :
گفتا ددده گز حصصیری سره را چند
نه از ککنب از دددخ وز نه نه نه نال .

انوری .


روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ .

شاکربخاری (از صحاح الفرس ).



ترجمه مقاله