ترجمه مقاله

درائیدن

لغت‌نامه دهخدا

درائیدن . [ دَ دَ ] (مص ) گفتن . (غیاث ). لائیدن . دراییدن :
روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت
خامشی کن چه درائی سخن نامحکم .

اسدی .


شرف مرد به علمست شرف نیست به سال
چه درائی سخن یافه همی خیره به خیر.

ناصرخسرو.


جاهل نرسد به پارسائی
بیهوده سخن چرا درائی .
رجوع به دراییدن شود.
- بیهوده درائیدن ؛ بیهوده گفتن : هذی . هذیان ؛ بیهوده درائیدن از بیماری و خواب و جز آن . (منتهی الارب ).
- خام درائیدن ؛ خام گفتن .رجوع به خام درائیدن شود.
- ژاژ درائیدن ؛ بیهوده گفتن . رجوع به ژاژ درائیدن شود.
- لک درائیدن ؛ بیهوده گفتن . رجوع به لک درائیدن شود.
- هذیان درائیدن ؛ هقو. (منتهی الارب ). رجوع به هذیان درائیدن شود.
- هرزه درائیدن ؛ بیهوده گفتن . رجوع به هرزه درائیدن شود.
- یافه درائیدن ؛ بیهوده گفتن . رجوع به یافه درائیدن شود.
- یاوه درائیدن ؛ بیهوده گفتن . رجوع به یاوه درائیدن شود.
|| غریدن . لندلند کردن : ژک ؛ کسی با کسی همی تندد و همی دراید، گویند همی ژکد. (فرهنگ اسدی ). || آواز کردن جرس و غیره . (غیاث ). || سرائیدن :
الا تا درایند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری .

زینبی .


|| آواز کردن چون چغز و وزغ :
ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خبک
تا کی همی درائی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک .

دقیقی .


ترجمه مقاله