ترجمه مقاله

درازدنبال

لغت‌نامه دهخدا

درازدنبال . [ دِ دُم ْ ] (ص مرکب ) درازدنب . درازدم . آنکه یا آنچه دنبالی دراز دارد. ذَیّال . (یادداشت مرحوم دهخدا): ذَنوب ؛ اسب درازدنبال . (السامی فی الاسامی ). || (اِ مرکب ) گاو. (برهان ) (آنندراج ). || گاومیش . (برهان ) (آنندراج ) : بعضی سوار بودند و قومی بر درازدنبال استوار. (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله