ترجمه مقاله

درازگردن

لغت‌نامه دهخدا

درازگردن . [ دِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق . آنکه گردنش زیاده از اندازه ٔ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق . اعیط. اقود. اهیق . بَتِع. جَیداء. عُسالق .عَسلَق . عِلوَدّ. مِسعر. (منتهی الارب ) :
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.

فرخی .


أسطع؛ دراز گردن از شترمرغ و جز آن . ناقة دَفواء و ناقة شُراعیة؛ ناقه ٔ درازگردن . (منتهی الارب ). عَوهج ؛ آهوی دراز گردن و دست و پای . (السامی فی الاسامی ). عَیطَل ؛ درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. (از منتهی الارب ). فاق ؛ مرغی است آبی درازگردن .مِهیاف ؛ شتر درازگردن . نَجود؛ دراز گردن از شترمادگان و خرمادگان . (منتهی الارب ).
- درازگردن شدن ؛ طویل العنق شدن . دارای گردنی دراز شدن . اِقوداد. (تاج المصادر بیهقی ).بَتَع. (تاج المصادر بیهقی ). تَلَع. قَوَد. (از منتهی الارب ).
- درازگردن گردیدن ؛ درازگردن شدن . طویل العنق گشتن . سَطَع. (از منتهی الارب ).
- درازگردنی ؛ درازگردن بودن . بَتَع. (از منتهی الارب ).
|| کسی را گویند که منسوبان او بی عیب و صاحب عفت وعصمت و خود نیز صاحب عصمت و جاه باشد. (لغت محلی شوشتر خطی ). || احمق . ابله . الاحمق من طال و طال عنقه .
ترجمه مقاله