ترجمه مقاله

درافشان

لغت‌نامه دهخدا

درافشان . [ دُ اَ ] (نف مرکب ) درفشان . درافشاننده . درفشاننده . آنکه در می پاشد. آنکه در می پراکند :
شب فراز کوه از اشک شور جمع و نور شمع
ابر درافشان و خورشید زرافشان دیده اند.

خاقانی .


شب و روزت قراخان است و آقسنقر تو روز و شب
قراخان را ثناگوئی بر آقسنقر درافشانی .

خاقانی .


از این دهان درافشان چو دفتر اعشی
مرصع است به گوهر هزار طومارم .

خاقانی .


میغ درافشانت به کف تیغ درخشانت زتف
هست آتش دوزخ علف طوفان بر اعدا ریخته .

خاقانی .


بجای فندق افشان بود بر سر
درافشان هر دری چون فندق تر.

نظامی .


آمد آن ابر و باد چون شب دوش
این درافشان وآن عبیرفروش .

نظامی .


چند باران عطا باران بده
تا بدان آن بحر در افشان شده .

مولوی .


دیده ام می جست و گفتندم نبینی روی دوست
خود درافشان بود چشمم کاندرون سیماب داشت .

سعدی .


ای سرو خرامان گذری از در رحمت
وی ماه درافشان نظری از سر رأفت .

سعدی .


- درافشان کردن ؛ درفشاندن . نثار کردن در. پاشیدن در :
مر ترا در حصن آل مصطفی باید شدن
تا ز علم جد خود بر سرت درافشان کنند.

ناصرخسرو.


|| کنایه از بلیغ و زیان آور و نطاق . (ناظم الاطباء).
- لفظ درافشان ؛ لفظ بلیغ و زیبا :
دیدگانم ابر درافشان شده ست
ز آرزوی لفظ درافشان دوست .

فرخی .


|| (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) نام بحر هشتم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم .
ترجمه مقاله