ترجمه مقاله

دربند کردن

لغت‌نامه دهخدا

دربند کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) در قید کردن اسیر و محبوس . (ناظم الاطباء). مقید کردن . محبوس کردن . زندانی کردن :
دربند مدارا کن و دربند میان را
دربند مکن خیره طلب ملکت دارا.

ناصرخسرو.


یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند.

نظامی .


زآنکه آوازت ترا دربند کرد
خویش او مرده پی این پند کرد.

مولوی .


|| سد باب کردن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله