ترجمه مقاله

درجات

لغت‌نامه دهخدا

درجات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِدَرَجَة. (منتهی الارب ). پایه های بلند. (غیاث ) (آنندراج ). مراتب . مقامات : اصحاب سلطان ... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند، بلکه بتدریج ... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را مرشح توانیم بود. (کلیله و دمنه ). رفتن بر درجات شرف بسیار مؤونت است . (کلیله و دمنه ). آنرا سبب نجات و رفع درجات و وسیلت قربت و زلفت به حضرت باری تعالی ساخته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274). یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ ، پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن چه ؟ (گلستان سعدی ). علو درجات بندگان به درگاه حق تعالی همین مثال دارد. (گلستان ).رجوع به درجه شود. || اسبابی بود که قبل از اختراع ساعت برای تعیین اوقات روز بتوسط سیر سایه ٔ آفتاب استعمال می کردند. و لفظ درجات یا پله ها، می نماید که صورتاً چون پله ها بوده و تیره ای داشته که در هنگام پست و بلندی آفتاب سایه ای از آن به بعضی یا به بسیاری از آن پله ها می افتاده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
ترجمه مقاله