ترجمه مقاله

درخستن

لغت‌نامه دهخدا

درخستن . [ دَ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) خستن . مجروح کردن . || نشان کردن .رسم کردن . نقش کردن . داغ کردن . || سفتن . سوراخ کردن . (ناظم الاطباء). || لمس کردن : انساغ ؛ درخستن به تازیانه . جرز؛ درخستن به چوب . طأطاءة؛ درخستن اسب را به هر دوران . غمز، لمز؛ درخستن به دست . کدم ؛ درخستن به آهن . مرص ؛ درخستن به انگشت پستان و مانند آنرا. نخس ؛ درخستن سرین و یا پهلوی ستور را به چوب و مانند آن و سیخ زدن بر ستور. ندغ ؛ درخستن به انگشت . (از منتهی الارب ). هرز، هزر؛ سخت درخستن .همز؛ درخستن و فشردن به پنجه و جز آن . (از منتهی الارب ). || نفوذ کردن . (ناظم الاطباء). وارد شدن . داخل شدن : مشظ؛ درخستن خار یا چوب در دست از سودن دست بر آن . (از منتهی الارب ). و رجوع به خستن شود.
ترجمه مقاله