درخور آمدن
لغتنامه دهخدا
درخور آمدن . [ دَ خوَرْ / خُرْ م َ دَ ] (مص مرکب ) شایسته بودن . سزاوار بودن . لایق بودن . مناسب بودن . متناسب افتادن . موافق افتادن . رفاء. لبق . موافقة.(دهار). وفاق . (ترجمان القرآن جرجانی ) :
کم فضولی کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر.
لیق ؛ درخور آمدن چیزی با چیزی . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).
کم فضولی کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر.
مولوی .
لیق ؛ درخور آمدن چیزی با چیزی . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).