ترجمه مقاله

درستگی

لغت‌نامه دهخدا

درستگی . [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) درست بودن : هکوع ؛ بازشکسته شدن استخوان بعددرستگی . (از منتهی الارب ). || راستی . حقیقت . || صحت . تندرستی . (ناظم الاطباء): مرَض ؛ بیماری و پراکندگی مزاج بعدِ صحت و درستگی . (منتهی الارب ). || درست و آراسته بودن و آراستگی : هو أحسن مساد شعر منک ؛ یعنی او نیکوتر است از تو در درستگی موی و بربافتگی آن . (منتهی الارب ، ذیل مسد).
ترجمه مقاله