ترجمه مقاله

درمک

لغت‌نامه دهخدا

درمک . [ دَ م َ ] (ع اِ) فارسی معرب است . (ثعالبی ). آرد سپید و شسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آرد حواری . (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را گویند، و برخی گویند هرچه او را خرد آس کنند او رادرمک گویند حتی سرمه ، و بعضی اعراب درمک را درمق گویند و درمق آرد مایه باشد که فارسیان او را میده گویند. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). || خاک نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خاک پاک . (تذکره ٔ انطاکی ). || نان میده . (مهذب الاسماء). نان سفید و آن نانی است که از نرمه ٔ آرد یا آرد گندم سبوس گرفته کنند. حُواری ̍. سمید. سمیذ. ج ، دَرامک .(یادداشت مرحوم دهخدا). آرد و نان سپید. (برهان ).
ترجمه مقاله