درنشلیدن
لغتنامه دهخدا
درنشلیدن . [ دَ ن َ دَ ] (مص مرکب منفی ) (از: در+ نَ + شلیدن ) چنگ درنزدن . درنیاویختن :
آتش بی شک به جانْت درنشلد
چون تو به چیز حرام درنشلی .
رجوع به نشلیدن و بشلیدن شود.
آتش بی شک به جانْت درنشلد
چون تو به چیز حرام درنشلی .
ناصرخسرو.
رجوع به نشلیدن و بشلیدن شود.