ترجمه مقاله

درواه

لغت‌نامه دهخدا

درواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروا. دروای . سرنگون . (برهان )(آنندراج ). معلق . اندروا. || حیران . (برهان ) (آنندراج ). سرگردان . متحیر. سرگشته :
ز بیم آتش تیغش که برشود به فلک
ستارگان همه در برج خویش درواهند.

امیر معزی (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله