ترجمه مقاله

دروغگوی

لغت‌نامه دهخدا

دروغگوی . [ دُ] (نف مرکب ) دروغگو. دروغ گوینده . آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن . افاک . (دهار). اَلمَعی ّ. تِکِذّاب . (منتهی الارب ). خَرّاص . (دهار). دَجّال . رُهدون . زَرّاق . سَدّاج . سَرّاج . سَنوب . سَوهق . سَهْوق . صَواغ . عُثر. عجری ّ. غموض الحنجرة. (منتهی الارب ). ناجر. قبقاب . (دهار). کاذب . کذاب . کذبان . کذبانة. کُذُبذُب . کُذُبذُبان . کُذَبة. کذوب . کذوبة. (منتهی الارب ). کَیذُبان . (دهار). مائن . مَذّاع . مَذیذ. مَسیح . مکذبان . مکذبانة. ملسون . مهتبل . مَیّان . مَیون . والع. هَثّاث . هثهاث . هلوف . (منتهی الارب ). یلمع. (دهار) :
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تا لواسه گرفت از این ترفند.

خفاف .


دروغگوی به آخر نکال و شهره بود
چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی .

ناصرخسرو.


اِکذاب ؛ دروغگوی یافتن کسی را. خَصّاف ؛ بسیاردروغگوی . رجل خطارب و خطرب ؛ مرد مفتری دروغگوی . صباغ ؛ دروغگوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد. مَلاّ ذ؛ دروغگوی که گوید و نکند. ملمند، ملوذ؛ دروغگوی که آنچه گوید نکند. نَسّاج ؛ دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب ). و رجوع به دروغگو شود.
ترجمه مقاله