ترجمه مقاله

دریابار

لغت‌نامه دهخدا

دریابار. [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (دریا+ بار، پسوند مکان ). دریای بزرگ . (ناظم الاطباء) :
نه عود گردد هر چوب کان به رنج و به جهد
به گل فروکنی اندر کنار دریابار.

فرخی .


چو شهریار زمانه به باره اندر شد
خبر شنید که رفت او [ رای هند ] ز راه دریابار.

فرخی .


به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.

عنصری .


به دریابار باشد عنبر تر
به کوه اندر بود کان خماهن .

منوچهری .


مرد دُرجوی را به دریابار
جان و سر دان همیشه پای افزار.

سنائی .


رفتمی گه گهی به دریابار
سودها دیدمی در آن بسیار.

نظامی .


بر لب دریابار نظارگیان نشسته باشند و غواصان سنگ و در برمی آرند. (کتاب المعارف ).
چشمه از سنگ برون آرد وباران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریابار.

سعدی .


ز بحر طبع تو امروز در معانی عشق
همه سفینه ٔ دُر میرود به دریابار.

سعدی .


مردم دریابار از حدود چین و جاوه و بنگاله ... نفایس و ظرائف ... به آن بلده [ بندرهرموز ] آورند. (نسخه ٔ خطی مطلع السعدین کتابخانه ٔ ملی تهران ص 610 و از سعدی تا جامی ص 434).
به سلک دوازده عقدی کزان دو لؤلؤ را
علی است ابرمطیر و بتول دریا بار.

عرفی (از آنندراج ).


نرفت از گریه داغ تیرگی از چهره ٔ بختم
ز عنبر کی سیاهی آب دریابار می شوید.

صائب (از آنندراج ).


|| از عالم رودبار و جویبار است . (از بهار عجم ). ساحل دریا. کنار دریا. ساحل . زمینهای ساحلی :
هند چون دریای خون شد چین چو دریابار او
زین قبل روید به چین بر شبه مردم استرنگ .

عسجدی .


آنکه آسیب تیغ او برسد
از لب سند تا به دریابار.

ابوالفرج رونی .


سرخروئی برآب جوی مجوی
زانکه زردند اهل دریابار.

سنائی .


|| ولایتی را گویند که برکنار دریا باشد. (برهان ). ولایتهای کنار دریا. (انجمن آرا) (آنندراج ). مملکت ساحلی . ناحیت دریا. بلاد ساحلی دریا. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری که کنار دریا باشد. (ناظم الاطباء) : پریان احوال دیو مردم شنیده بودند و ترسیده و دردریابارها و جزایر رفته بودند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). || جزایر. (لطایف از آنندراج ): عبادة الصامت را به غزوه ٔ دریابار فرستاده تا آن همه جزیره ها بگرفتند. (تاریخ سیستان ). || (اصطلاح تصوف ) کنایه از ساحل بیکرانه ٔ توحید. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
رحمتی بی علتی بی خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
اﷲاﷲ گرد دریابار گرد
گرچه باشد اهل دریابار زرد.

مولوی .


|| باران مانند سیل . (ناظم الاطباء). || جایی که هجوم آب دریا بسیار باشد. (آنندراج ). || طغیان رودخانه ها. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله