دریاگری
لغتنامه دهخدا
دریاگری . [ دَرْ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دریاگر. ملاحی . کشتیبانی . (ناظم الاطباء) :
از که دریاگری آموخت خیال تومگر
رهنمایش شده این اشک چو پروین من است .
از که دریاگری آموخت خیال تومگر
رهنمایش شده این اشک چو پروین من است .
حافظ (از آنندراج ).