ترجمه مقاله

دسار

لغت‌نامه دهخدا

دسار. [ دِ ] (ع اِ)میخ آهن . (منتهی الارب ). میخ آهنین . (دهار). میخ . و گویند آن میخی آهنین است که دو سر تیز دارد و دو تخته را بوسیله ٔ فروکردن دو سر آن به یکدیگر متصل سازند. (از اقرب الموارد) : رفعها بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینتظمها. (علی (ع )، از اقرب الموارد).
علم ناموزی و لشکر سازی از غوغا همی
چون چنینی بی فسار و بادسار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


|| ریشه از لیف خرما یا رسن از آن که بدان تخته های کشتی را استوار کنند. (منتهی الارب ). لیف که تخته ٔ کشتی بدو استوار کنند. (دهار). ریسمان از جنس لیف که تخته های کشتی را بدان بندند. (از اقرب الموارد). ج ، دسر [ دُ / دُس ُ ].(منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله