دستمردی
لغتنامه دهخدا
دستمردی . [ دَ م َ ] (حامص مرکب ) یاری و مددکاری . (برهان ). کمک . اعانت :
دست هزار رستم برتافتی که تو
در باب دست مردی سهراب دیگری .
|| شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم
قیاس راست نیاید به رستم دستان
ازآنکه رستم دستان به دستمردی کرد
گهی مبارزت و گه بحیله و دستان .
همه مبارزت او بدستمردی اوست
چنان شناس مر او را ورا چنان می دان .
|| (به اضافه ) قدرت و قوت . (برهان ).
دست هزار رستم برتافتی که تو
در باب دست مردی سهراب دیگری .
خالدبن ربیع مکی طولانی .
|| شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم
قیاس راست نیاید به رستم دستان
ازآنکه رستم دستان به دستمردی کرد
گهی مبارزت و گه بحیله و دستان .
سوزنی .
همه مبارزت او بدستمردی اوست
چنان شناس مر او را ورا چنان می دان .
سوزنی .
|| (به اضافه ) قدرت و قوت . (برهان ).