ترجمه مقاله

دستک زدن

لغت‌نامه دهخدا

دستک زدن . [ دَ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کسی . (آنندراج ). دست زدن . بر هم کوفتن دو کف دست طرب و شادی را. چنگه زدن ، و آن زدن دو دست است بر یکدیگر که از آنها آوازی برآید. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || به اصطلاح ارباب نغمه ، آواز دادن به دو دست به اصول ، مقابل پا کوفتن . (آنندراج ). هنگام زدن و ضرب گرفتن دستها را بهم زدن . (ناظم الاطباء). دست زدن . چپه زدن . چپک زدن . تصفیق . تصفیح : دنبال او نعره ها برداشتند و دستک می زدند و به مسخره می خندیدند. (معارف بهاءالدین ولد).
بود در طرب صاحب دستگاه
ناستد ز دستک زدن هیچگاه .

ملاطغرا (از آنندراج ).


- امثال :
دستک بزنید که هرچه بردند بردند .
|| تقلب در ترازو هنگام وزن کردن ، و آن چنان است که وزان در وقت کشیدن به ساعد یا مرفق به شاهین ترازو بطرف کفه ای که جنس گذاشته زور کند تا آن طرف پائین رود و بسیار بنظر آید. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
ترجمه مقاله